گردشی در نیشابور
عید شد و به بهانه بیکاری و گشت و گذار و دیدار عموی بابایی که به تازگی در روستایی نزدیک نیشابور ساکن شده راهی نیشابور شدیم و در راه به بهانه ببیی گفتن های تو ایستادیم و شما را در بین یه عالمه گوسفند که الاغ هم داشتند و سگ هم موجود بود و هر چی تونستی ببیی گفتی و ازشون هم دل نمی کندی، بعد از آن به سمت منزل عمو حرکت کردیم و آنجا هم تا دلت می خواست از این جونورا بود و تو هم دنبال کسی می گشتی تا از در خونه بره بیرون، شنبه هم کمی زودتر راه افتادیم و در یک هوای خوب در یک عصر تابستانی در خیام و عطار و امام زاده نیشابور کشتی زدیم و چایی نوشیدیم و بعد هم در قدمگاه شامی خوردیم و به خانه برگشتیم و چندتا عکس هم گرفتیم که یادگاری بمونه . ...